loading...

پرچین

مینویسم که یادم بمونه؛ یا از یادم بره.

بازدید : 0
سه شنبه 22 بهمن 1403 زمان : 18:56
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

پرچین

پست نود و نهمم! یه حسی داره، یه طوریه. امم، انگار دفتری داره به پایان میرسه. و از قضا بی‌ربط هم نیست. اومدم بنویسم میخوام به پسره شانس بدم. ازم خواسته بود حداقل یه شانس بهش بدم؛ شانس دوست داشتنش. بهش گفته بودم ببین من اونطور حسی به تو ندارم آخه؛ نمیتونم. وقتی با اون لحن گفت فقط یه شانس بهم بده دلم آب شد. برای خودش نه، برای لحن و استیصالش آب شد. همون لحظه از ذهنم گذشت اگه همه‌چی یه جور دیگه شه چی؟ تو که میدونی این بچه چقدر خوبه، شاید چون حواست بهش نبوده اون کشش رو بهش نداشتی. با خودم گفتم حالا تمرکزتو بذار اینجا، حالا یه شانس به خودت و اون بده. از ذهنم گذشت تو میتونی در برابر این حد عاشقی مقاومت کنی؟ نمیدونم. چون شک داشتم خواستم شانسو بدم. چون حس کردم خلوص حس این پسر میتونه دلمو ببره خواستم شانسو به دل خودم و اون بدم. به دل خودم که لباس عزاشو درآره و یادش بره نخواسته شدن رو. به پسره چون دوسم داره، خیلی دوسم داره. چون قشنگ نگاهم میکنه، چون اون اوایل که مچشو میگرفتم وقت نگاه کردنش دلم یه حالی میشد از اون حجم محبت چشماش. اونطوری نگاهم میکنه که من تو تاریکی اونشب بهت نگاه میکردم. قلبم میخواست از سینه‌ام بزنه بیرون از حجم خواستنت. حالا پسره تونسته هزارسال اونطوری نگاهم کنه و حتی دستمو نگیره، نخواستم و دستمو نگرفته حتی. از دور نشسته به دیدنم. و انتظار کشیده یه روز این در باز شه. حالا میخوام بهش فرصت بدم، به خودم فرصت بدم آدمی‌که خیلی دوسم داره رو دوس داشته باشه. می‌خوام اون فرصتی که تو به من ندادی رو بهش بدم.

ظهری داشتم به اونشبی فکر میکردم که تو سینما بودیم و سرشو گذاشته بود رو شونه‌ام. که بعدتر که داشتم پیاده میشدم از ماشینش با چشمای مهربونش گفت خیلی خوش گذشت. من حرفی نزده بودم، عاشقی نکرده بودم و فقط اجازه داده بودم سرشو وقت فیلم دیدن رو شونه‌ام بذاره و بهش خیلی خوش گذشته بود و جشماش میخندید. برخلاف تو. که حاضر بدم جون بدم برات و تو میتونستی بدون نیم‌گاهی بگذری ازم.

همین. حوالی ده روز پیش نوشته بودم دوس داشتم از خجالت بمیرم. دوس داشتم دلمو خاک میکردم که این حجم نخواسته شدن رو تحمل نکنه. که میخواستم بمیرم ولی نبینم اینطور دوسم نداری. حالا ده روز گذشته و میخوام لباس عزا از تنش درارم. دفتر جدیدی شاید که باز شه و بشوره همه چیز رو. هووم.

بازدید : 0
سه شنبه 22 بهمن 1403 زمان : 18:56
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

پرچین

نمیدونم باید چقدر بگذره.. کاش میشد صدای بی‌حوصله، یخ و زودقطع‌کن امشبشو ضبط میکردم و گوش میدادم؛ بارها و بارها.

که من سه روز که میگذره از حرف زدن باهات دیگه بال بال میزنم، لیترالی بال بال و تو؟

دوس داشتم آب میشدم. آب میشدم میرفتم تو زمین. از خجالت در برابر خودم‌. از خودم خجالت کشیدم. از اون خود مشتاق و دلتنگ و ذوق‌دار خجالتم شد. آب شدم.

بازدید : 280
دوشنبه 28 ارديبهشت 1399 زمان : 21:22
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

پرچین

این بار بدون هیچ جنگی با خودم، برای بار شاید که هزارم، میدونم که باید بذارمت و برم.

فرق این بار با دفعه‌های قبل اینه که هر بار میدونستم باید برم، اما دونستن همراه با جنگ، دونستنی که آروم نبود، پذیرفتنی نبود. این بار اما آرومم، خیلی آرومم.

خوب که بشی رفتم؛ قول، به خودم.

بازدید : 297
جمعه 25 ارديبهشت 1399 زمان : 13:23
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

پرچین

+ I love you

- It'll pass.

خنده‌ی فلیبگو میبینی وقت گفتنش؟ همون. یه خنده‌ی آمیخته با بغض. :]

آی نو ایتل پس، آی نو. بات آی فاکینگ لاو یو. هنوز. هنوز.

قلبم ریخت امروز که اسمتو رو گوشیم دیدم. با اینکه انتظارشو داشتم اما قلبم ریخت. قلبم برای صدات و اون طرز سلام گفتنت ریخت.

دلم برای اون آدم مهربون و گرمی‌که درونته میریزه. لعنت بهت. میتونستیم قشنگ ‌ترین لحظاتو بسازیم. چرا دست رد زدی آخه لامروت. قلبم برات. قلبم برات. قلبم، برات.

بازدید : 265
چهارشنبه 9 ارديبهشت 1399 زمان : 14:43
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

پرچین

امروز تولدت بود. دیشب که داشتم فکر میکردم چی برات بنویسم دیدم دلم نمیخواد بنویسم که امیدوارم یکی از سال‌های این دهه کنارت باشم و جشن بگیریم. دیدم نمیخوام بنویسم آرزو میکنم نزدیک‌تر باشم بهت. واسه همونم نوشتم آرزو میکنم یکی از سالای این دهه به لحاظ جغرافیایی نزدیک‌تر باشم بهت که برات کیک بگیرم با شمع‌های روشن که شمع سی و چند سالگیتو فوت کنی. دیدم تموم شده برام و گذشتم. بیست و چندم اسفند با قلبی مالامال درد و دلی شکسته اومدم نوشتم قول میدم خوب میشم و شدم. که صبر کردم و تحمل و گذشت.

امشب وقتی نوشته‌های این پسر جدیده رو میخوندم دیدم گذشته. حالا میتونم بگم که واقعا گذشته. دیدم مدت‌هاست دیگه فکر نمیکنم تو چقدر عکاس خوبی‌ای و چه عکس‌های خفنی میگیری. فکر نمیکنم خیلی خفن و باسوادی. فکر نمیکنم که چقدر باشعوری و خوب.‌ دیگه به اینا فکر نمیکنم، عزیزدلم.‌و حتی عزیزدلم هم نیستی. :) عزیزی واسم و دوست. من مدت‌ها یادم رفته بود که جایی نمیمونم که جام نیست. من چیزی رو به زور نگه نمیدارم. چیزی که واسه من نیستو و نمیخواد هم باشه رو نمیخوام. من مدت‌ها تلاش کردم برای تو، و بذار بگم اشتباه کردم. تلاش کردم برای تویی که ارزش قائل نبودی برای تلاشم و نمیدیدی. امروز تولدت بود و آخرین :* رو برات گذاشتم. و دیگه ازش استفاده نمیکنم. چون میدونی؟ یه شب به این فکر کردم که تو ممکنه روزانه با صد نفر لاس بزنی و یه موقع هم بری تو رابطه ولی به من نگی. چون شاید به نظرت چیز گفتنی‌ای نیست. دیدم حالم بد میشه اون موقع. خیلی بد. واسه همونم فرضو بر این گذاشتم که از این به بعد تو رابطه‌ای. که من دیگه قرار نیست به کسی خون بدم که متقابلا بهم خون نمیده. که آرمینا میگفت دفعه‌ی بعد که داشتین یه چنین آدمی‌خون میدادین فکر کنین که خون کدوم عزیزتونو دارین حراج میکنین؟ که خونی که تو به من نمیدی رو باید از عزیزانم بگیرم. و این حق اونا نیست. و حق من نیست.

نمیدونم بگم طول کشید که بفهمم و چشمام باز شه یا نه، طولی هم نکشید. رایتش حس میکنم قوی‌ام. و خوب جمعش کردم. یه جمله‌ی عربی بود که اگه میخواین یه نفرو بکشین یه بار ببوسینش و دیگه نه. و من نمردم. من بوسیدمت و نمردم. یه شب تا صبو بغلت خوابیدم، غرق بوسه بودم و نمردم. چشماتو بوسیدم و نمردم. که من قوی‌ام اتفاقا. بعد همه‌ی اتفاقا؛ بعد اعتراف به دوست داشتنت و عکس العمل هیچیِ تو، بعد شنیدن اینکه هنوز دوسش داری نمردم. من یه روز تموم خیابانارو، از سعدی تا شریعتی، از شریعتی تا طالقانی رو گریه کردم و نمردم. من شبارو با فکر بوسه‌هات گذروندم و نمردم. من، نمردم. و این باعث میشه ببخشم خودمو. باعث میشه افتخار کنم به نون چند ساله‌ی درونم. به آدمی‌که ساختم.

چند وقت پیش داشتم فکر میکردم یه روز میای و درخواست رابطه بم میدی. اینو مطمئنم. نمیدونم هم چرا. ولی یه حس قوی‌ای دارم بهش. و فکر کردم که شاید بهت بگم تو فرصتشو داشتی اما سوزوندیش. تو فرصت داشتی منک عاشق ترین دختر روی زمین کنی اما نخواستی. و فکر کردم خوب شد که فهمیدم من لیاقت آدمی‌‌ رو دارم که بی نهایت عاشقم باشه و تلاشامو ببینه. من لیاقت یه عشق خوب دو طرفه رو دارم. و فکر میکنم همه چی از اونجا شروع میشه که ما خودمونو لایق چیزی بدونیم. همین. خیلی چیزا هس که بنویسم ولی پراکندن و نمیدونم چی بگم. پس فعلا همین.

آها؛ به روزهای پیش‌رو امیدوارم. نه امید خالی، که امیدی از جنس ایمان و باور.

بازدید : 343
چهارشنبه 9 ارديبهشت 1399 زمان : 14:43
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

پرچین

یه ماه گذشت از آخرین نوشته‌ای که اینجا منتشر کردم. خواستم بیام و بنویسم که دیدی خوب شدی؟ دیدی امیدای بیهوده‌ات رو که بریزی دور همه چی بهتر میشه؟ دیدی ققنوسی و نمیمیری؟ :)

قول داده بودم بهت که خوب میشی. تو همیشه خوب میشی دختر جوون. اگه یادت بیاد آدمی‌که هستی رو. :*

بازدید : 606
شنبه 15 فروردين 1399 زمان : 2:40
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

پرچین

دارم فکر میکنم به تنها آدمی‌که اهمیت نمیدم خودمم. فقط واسه خودمه که میگم عب نداره ناراحت بشه، اشکش دربیاد و هزار بار خم بشه.

دیشب خوابتو میدیدم. خیلی واقعی بود. خیلی. اونقدر واقعی که وقتی بیدار شدم چشم بسته گوشیمو چک کردم. نبود. پیامی‌نداشتم. و همونجا دلم سوخت برای روان و ناخوداگاهم.

میدونی؟ وقتی یه چیز ساده رو خواب میبینی، وقتی یه سری مسائل پیش و پا‌افتاده رو خواب میبینم خیلی دلم به حال خودم میسوزه. که یه چیزی تو گوشم میگه تو چیکار کردی با این بچه؟

دیشب که خواب میدیدم ایمیل دارم ازت، که ایمیلمو باز کرده بودم و چند تا ایمیل داشتم ازت و یادمه که هم متعجب بودم و هم از ذوق داشتم میمردم. دلم گرفت از این. که چه چیزای کوچیکی برات رویا شدن دختر جون.. چرا آخه؟

امیدتو بریز دور و جمع کن خودتو. ترمیم کن روان آسیب دیدتو. خوب میشی. ایمان دارم که زود زود خوب میشی.‌ :*

بازدید : 599
جمعه 15 اسفند 1398 زمان : 16:36
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

پرچین

میدونی یهو بدم اومد. که چقدر مسخرم آخه. چرا اینقدر دست خالی امیدوارم من؟ چرا فکر میکنم همه چیزو میتونم درست کنم؟ اشک تو چشمام‌ جمع شد. غصم شده اصن. خیلی غصم شده. که دوباره یادم اومد نمیتونم. تلاش‌های بیهوده. خیلی بیهوده. مگه غار آدم چشه؟ یا به قول تو ناراحتی عنه؟

نمیخوام‌ دیگه. هیچی نمیخوام. هیچیِ هیچی.

تعداد صفحات : 0

آمار سایت
  • کل مطالب : 9
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 1
  • بازدید کننده امروز : 1
  • باردید دیروز : 0
  • بازدید کننده دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 3
  • بازدید ماه : 43
  • بازدید سال : 140
  • بازدید کلی : 7626
  • کدهای اختصاصی